|
|
نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391
بازدید : 264
نویسنده : اصغر بویه
|
|
تنها بودن قدرت میخواهد.
و این قدرت را کسی به من داد.
که روزی میگفت تنهایت نمیگذارم..
هر سال یک روزش فقط روز پدر بود
اما همان یک روز هم، او کارگر بود
هی حرف پشت حرف، نه، باید عمل کرد
اما مگر دردش فقط درد کمر بود
گلناز، دَرسَت را بخوان دکتر شوی بعد
بابا بیاید پیش تو، عمری اگر بود
گلناز، دختربچه ی نازیست اما
بابا دلش می خواست گلنازش پسربود
بیچاره این گلناز، خانم دکتری که
نه ماه از هرسال بابایش سفر بود
آن روز با سیمان و نان از کار برگشت
روزی که در تقویم ها روز پدر بود...
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته ,
,
|
|
|